به نام خدا

 

شخصیت های قرآنی

 

من باران هستم.

بیژن شهرامی

 

دوستان خوبم سلام،شاید مرا که اسمم باران[1]و[2]است نشناسید اما مطمئنم پدرم را که اسمش لقمان است می شناسید؛همان شخصیت بزرگی که قرآن کریم از او به نیکی یاد کرده است.[3]

من پدر و مادرم را خیلی دوست داشتم و سعی می کردم گوش به فرمان آنها باشم.[4]پدرم هم با دیدن این وضع پندهای ارزشمندی داد که بخشی از آنها در سوره لقمان آمده است مثل شریک قائل نشدن برای خدا،نماز خواندن،امر به معروف و نهی از منکر،بردباری در برابر ناملایمات زندگی،بلند بلند حرف نزدن،مغرورانه راه نرفتن و.

من و خانواده ام در اصل اهل شمال آفریقا هستیم و مدتها در منطقه نوبه[5] و بندر ایله[6] زندگی می کرده ایم که امروزه هم مثل گذشته ها در ساحل رود نیل قرار دارد.همین باعث شده که عده ای از مورخان من و خانواده ام را سودانی و عده ای هم اهل مصر و اتیوپی بدانند.[7]

پدرم مثل من رنگین پوست بود[8] و به همین خاطر به او لقب ابوالاسود[9] داده بودند،مدتی هم به خاطر رنگ پوستش به بردگی برده شد و سر از فلسطین و خانه یکی از ثروتمندان بنی اسرائیل[10] درآورد.[11]البته او از این تهدید نیز یک فرصت ساخت و با خداترسی و پرهیزکاری آزادیش را دوباره به دست آورد و مونس و همنشین داوودنبی علیه السلام شد. [12]

پدرم از تنبلی و بیکاری نفرت داشت به همین خاطر از پرداختن به مشاغلی مانند لحاف دوزی،هیزم کشی، شبانی،خیاطی و نجاری ابایی نداشت.[13]و[14]

یک روز از پدرم خواستم ماجرای آزادیش از بند بردگی را برایم تعریف کند.او لبخندی زد و چیزی نگفت اما مادرم برایم توضیح داد که یک بار از او می خواهند گوسفندی را سر ببرد و بهترین عضوهایش را بیاورد.او هم پس از ذبح گوسفند زبان و دلش را تقدیم می کند.بعد می گویند همین کار را تکرار کن و این بار بدترین اعضایش را برایمان بیاور.او هم گوسفند دیگری را سر می برد و دوباره زبان و دلش را می آورد تا همگان بدانند دل و زبان هم می تواند در سایه بندگی خدا بهترین عضو باشد و هم با غفلت از یاد خدا و سر سپردن به شیطان بدترین اعضاء بدن باشد.

راستی پدرم عمری طولانی داشت و همین باعث شد تا با پیامبران زیادی نشست و برخاست داشته باشد و بر خرمن ادب، دانایی و خداترسی خود بیفزاید.[15]او با وجود آن که خواهر زاده حضرت ایوب علیه السلام بود و حتی نسبش به برادر حضرت ابراهیم علیه السلام می رسید اما هیچ وقت آرزوی پیغمبر شدن را نداشت چرا که آن را مسئولیت بسیار مهمی می دانست و بیم آن را داشت که نتواند از عهده اش بربیاید.[16]

پدرم به مسافرت علاقه داشت و گاهی مرا با خود می برد.در یکی از این سفرها من پیاده بودم و او سواره.عده ای به او ایراد گرفتند که چرا کودکت را پیاده دنبال خود می کشی؟!

پدرم پایین آمد و بی درنگ مرا سوار کرد تا چند قدم جلوتر عده دیگری ایراد بگیرند که پدر پیر پیاده است و نوجوان بی رحمش سواره!

این مرتبه نوبت آن بود که هر دو پیاده به راه خود ادامه دهیم اما این بار هم عده دیگری اعتراض کردند که الاغ را رها کرده اند و خود پیاده می روند!

با هم سوار الاغ شدیم اما این هم مانع از اعتراض مردم نشد که هر دو سوار الاغ بیپاره شده اند و فکرش را نمی کنند ممکن است کمرش بشکند!

در اینجا بود که پدرم سرش را نزدیک آورد و گفت:پسرم بکوش کارهایت برای خدا باشد نه برای تعریف و تمجید مردم که هر جور رفتار کنی ایرادی از آن می گیرند.»

بله دوستان،پدرم از هر فرصتی برای پند گرفتن خودش،من و دیگر عزیزان و اطرافیانش سود می برد و عادت های خوبی داشت از جمله این که:بین افرادی که با هم درگیری و نزاع داشتند صلح و آشتی برقرار می کرد،درباره چیزی که نمی دانست اظهار نظر نمی کرد،اهل چاپلوسی و تملق نبود و بعکس حاکمان را نصیحت می کرد،مشتاق شرکت در جلسات علمی بود،اهل فکر و سکوت بود،در مرک عزیزانش بی تابی نمی کرد و.[17]

جالب آن که نویسندگان بسیاری از پدرم یاد کرده اند مثل سعدی که در گلستانش می نویسد: لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان ؛ هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمدی از فعل آن احتراز کردمی.

و بالاخره آن که عمر لقمان حکیم بعد از قرن ها حق جویی و حق گویی به سرآمد و پیکر مطهرش در شهر رمله واقع در فلسطین به خاک سپرده شد.[18]و[19]بر روی نگین انگشتری که از او به من رسید نوشته شده بود: پوشاندن آنچه دیدى بهتر است از افشاى آنچه گمان دارى.»[20]

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما



[1] - ناسخ التواریخ،ص224.بحارالانوار،ج13،ص425.اعلام قرآن خزائلی، ص۷۱۶.

[2] - بعضی اسم فرزند لقمان را ناتان دانسته اند.بحار/ج13،ص413.

[3] - بعضی ها لقمان را همان ازوپ دانسته اند،برده ای که در زمان کوروش هخامنشی می زیست،اهل یونان بود و داستان می نوشت.(دانشنامه ویکی پدیا)

[4] - بحار،ج12،ص425.

[5] -

Nubia

[6] - مروج ‏الذهب، ج ‏1، ص 70.

[7] - مروج الذهب،ج1،ص46.الجعفریات(الأشعثیات)، ص 241، ص 309.

[8] - البدء و التاریخ، ج 3، ص 102.

[9] - مروج الذهب،ج1،ص46.

[10] - قین ابن جسر

[11] - مروج ‏الذهب، ج ‏1، ص 70.

[12] - تفسیر برهان،ج3،ص273.

[13] - الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج ‏5، ص 160.

[14] - از دیگر اشتغالات لقمان حکیم قضاوت بوده است. الدرّ المنثور : ج 6 ،ص 510.

[15] - مجمع البحرین،واژه لقم.

[16] - مجمع البیان فی تفسیر القرآن،ج 8، ص 494.

[17] -تفسیر الصافی،ج 4، ص 142.

[18] - رمله نامی مشترک بین چند مکان است معروف ترین آنها شهری بزرگ درفلسطین قدیم بوده است.

[19] - یاقوت حموی در معجم البلدان می نویسد: قبر لقمان حکیم و  پسرش در شرق دریاچه طبریّه فلسطین است و برای او در یمن هم قبری هست و خداوند به درستی هر کدام، داناتر است. معجم،ج4،ص15.

[20] - إحیاء ، ج 2،ص 475.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها