به نام خدا

گفت و گو با آیت الله سید علی آقا قاضی(ره)

بیژن شهرامی

همین طور که مشغول برچیدن میوه هستم چشمم به سیدی می افتد که مقداری کاهوی پلاسیده را جدا کرده و قصد بردنشان را دارد!

اول فکر می کنم دست و بالش خالی است و می خواهد آنها را همین طوری ببرد اما وقتی می بینم آنها را با اصرار در ترازو می گذارد و پولش را هم قدری بیشتر می دهد تعجب می کنم!

کمی این پا و آن پا کردن کافی است تا سید برود و من بمانم و پیرمرد میوه فروش و پرسیدن این سؤال که چرا او کاهوهای پلاسیده را برد اما پول کاهوی سالم را داد حال آن که با زیر و رو کردن بار کاهوها می توانست جنس بهتری را به خانه ببرد.

پیرمرد میوه فروش از پشت عینک ته استکانیش نگاهی به من می اندازد و می گوید:هر که جای تو هم بود تعجب می کرد!

  • خوب،نگفتید او کیست؟

  • عالم بزرگ نجف،آقا سید علی قاضی.

  • و دلیل کارش؟

  • راستش او از وضع زندگیم خبر دارد و با این کار می خواهد کمکی به من کند بدون آن که منتی سر من گذاشته باشد.

  • چه آدم خوبی!

  • آدم نه،فرشته است.همه از خوبیش می گویند.همین آقا رحیم حمامچی برایم تعریف کرد هر وقت سید به گرمابه می رود به او هم کمک می کند،بنده خدا مشتریش کم است و به قول معروف همیشه هشتش گرو نهش است.(کنایه از نیازمند بودن)

  • پس باید وضع آقا سید خوب باشد!

  • اتفاقاً برعکس.

  • چه طور؟

  • خانه و زندگیش را دیده ام.بسیار ساده است.حتی شنیده ام گاهی برای تهیه نان برای خانواده اش مجبور شده کتاب هایش را بفروشد.

  • کتاب هایش!؟

  • بله،کالای قابل فروش دیگری که در خانه ندارد.

    ***

    این ماجرای جالب مرا به او علاقه مند می کند اما توفیق دیدنش وقتی نصیبم می شود که با یکی از فرزندانش هم کلاس و دوست می شوم و به این ترتیب پایم به خانه شان باز می شود:

  • محمد حسن خیلی از شما تعریف می کند.

  • (با خنده) سید محمد حسن از این شکرها زیاد می خورد!

  • او می گوید بچه که بوده شما از بازی کردنش دفاع می کرده اید.

  • (با خنده)خوب بازی بچه ها را نباید به بازی گرفت.مگر نه؟

  • (با خنده)بله،درست می فرمایید.

  • مادر محمد حسین و برادرانش مخالف بازی کردنشان در کوچه بود.او می گفت تن و لباسشان کثیف می شود و این کثیفی را به خانه و روی زیرانداز و رخت خواب می آورند.

  • نتیجه؟

  • کم و بیش به بازی شان می رسیدند بعد هم در حیاط دست و پایشان را می شستند و ترگل و ورگل خدمت مادرشان می رسیدند.

  • محمد حسن می گوید علاقه اش به نماز به خاطر این است که سخت گیری نمی کرده اید.

  • با سخت گیری بچه ای نمازخوان نمی شود.

  • او می گوید در خردسالی می خواسته نماز شب بخواند اما شما نگذاشته اید و حتی گفته اید این جور کارها به شما نمی آید!

  • بله،عبادت سنگین در کودکی بیشتر وقت ها باعث بی اعتنایی به آن در بزرگسالی می شود. او حالا علاوه بر این که نمازهای پنج گانه را در اول وقت می خواند اهل نماز شب نیز هست و من هم تشویقش می کنم.

  • من هم بعضی وقت ها می خوانم.

  • چه خوب،بزرگ که شدی  سعی کن هر شب بخوانی.من به شاگردانم گفته ام اگر آسایش این دنیا را می خواهند نماز شب بخوانند و اگر آرامش و راحتی آخرت را می جویند باز همین طور.

  • دلتان برای تبریز تنگ نمی شود؟

  • زادگاهم را دوست دارم اما همسایگی علی علیه السلام را بیشتر.

  • محمدحسن می گوید مرحوم پدرتان طاقت دوری تان را نداشته است.

  • بله،تا او اجازه نداد به اینجا نیامدم.

  • چه وقت اجازه داد؟

  • بعد از مدتها دعایم گرفت و پدرم که خوش نداشت از او دور شوم- خودش پیشنهاد داد کاروانی از زائران تبریزی در سفر کربلا باشم.

  • قبول کردید؟

  • بله.

  • چه طور ماندگار شدید؟

  • پیش از پایان آن سفر زیارتی پدرم درگذشت و من که طاقت دیدن جای خالیش را نداشتم در نجف ماندگار شدم تا در کنار حرم با صفای امام علی علیه السلام و پیش استادان بزرگ حوزه درسم را ادامه بدهم.

  • پس مادرتان؟

  • او قبلاً از دنیا رفته بود.

  • آن موقع مجرد بودید؟

  • نه ،خانواده ام همراهم بودند.البته آن موقع هنوز آقا سید محمد حسن به دنیا نیامده بود.

  • راستی "طی الارض" چیست؟

  • (با خنده)طی الچی چی؟

  • طی الارض.

  • این را از که شنیده ای؟

  • از آقایی که در محله شما بساط میوه و سبزی پهن می کند و شما مشتریش هستید.

  • "طی الارض"یعنی این که در یک چشم به هم زدن به هر جای دنیا که می خواهی بروی.

  • شما این توانایی را دارید؟

  • اگر به فرض هم داشته باشم که نباید آن را بازگو کنم.

  • چرا؟

  • (با خنده)آن وقت مردم فکر می کنند من کسی هستم.

  • خوب هستید.

  • نه جانم،ما باید مردم را متوجه خدا و بندگان برگزیده اش کنیم نه خودمان.

  • کاش من این توانایی را داشتم.

  • از من به تو نصیحت که دنبال طی الارض،چشم برزخی و مانند این ها نباش.

  • چشم برزخی چیست؟

  • (با خنده)آمدم ابرویش را درست کنم چشمش را کور کردم!(خودم حرف دهانت گذاشتم.)

  • راستی چیست؟

  • جانم برایت بگوید کسانی که چشم برزخی دارند چیزهایی را می بینند که دیگران نمی بینند مثلاً آدمی را که به دیگران ستم می کند به قیافه فلان حیوان درنده می بینند و.

  • راست می گویید.در سریال مختارنامه دیدم که جناب مسلم بن عقیل مردم بی وفای کوفه را برای چند لحظه به قیافه های عجیب و غریب دید.

  • چه جالب!

  • حتماً شما این توانایی را دارید.

  • (با خنده)دیگر چه توانایی های دارم که خودم هم از آن ها بی خبرم؟

  • خوش به حالتان که این ها را دارید.

  • پسرم دنبال این چیزها نباش.

  • پس دنبال چه باشم.

  • الان وظیفه تو و محمدحسن و دیگر بچه ها این است که هم از نظر علمی و هم از نظر دینی رشد کنید.فکر کردن به آن چیزهایی که گفتی به درد شما نمی خورد.مخصوصاً حالا که خیلی ها به دروغ ادعا می کنند می توانند این توانایی ها را در پیروانشان ایجاد کنند.خدا اگر خودش صلاح ببیند این جور چیزها را به انسان بدهد می دهد که البته بار مسئولیتش هم خیلی سنگین است.

  • یعنی شما نوجوان بودید آرزوی داشتن اینها را نداشتید؟

  • نه آن موقع و نه حالا که پیرمرد شده ام.راستش را بخواهی همیشه آرزویم این بوده است که آدم باشم.

  • پس چه کار کنیم که به جاهای خوب برسیم؟

  • با انجام واجبات و دوری جستن از کارهای ناپسند و علاوه بر آن تلاش و کوشش در راه کسب دین و دانش.

  • محمد حسن می گوید شما به نظافت،مرتب بودن ظاهر،استفاده از عطر و مانند اینها اهمیت می دهید.

  • (با خنده)فکر نمی کنم سید محمدحسن چیزی را از قلم انداخته باشد.

    این چیزهایی که گفتی همه سفارش اسلام است.کاش بتوانم آنها را رعایت کنم.

  • راستی شما استاد داشته اید؟

  • (با خنده)مگر تو نداری؟

  • چرا.

  • همه دارند.چهارده معصوم علیهم السلام هم داشته اند چه برسد به طلبه ساده ای مثل من که نزد بزرگانی مثل ملا حسینقلی همدانی و دیگران شاگردی کرده ام.

  • ائمه(س)هم استاد داشته اند!؟

  • بله،خود خداوند مهربان استادشان بوده است تا آنها هم استاد ما باشند.حالا هم که دوره غیبت امام زمان علیه السلام است به جانشینانشان که مراجع دینی هستند مراجعه می کنیم.

  • شما استاد امام خمینی(ره) هم بوده اید؟

  • او پاره تن من بود و به خواست خدا کار بزرگی را انجام داد.

  • آیت الله خویی(ره) چه طور؟

  • (با خنده)اسم او را از دیگر کجا شنیده ای؟

  • راستش شنیده ام عالمی به این اسم شاگردتان بوده است و موقع آمدن به منزل شما -برای مراسم روضه -کفشش را پنهان می کرده است!

  • (با خنده)که آن را نپوشم؟

  • نه،برای این که جفتش نکنید یا دستمالش نکشید.

  • بله درست شنیده ای.خدمت به امام حسین علیه السلام و جلسات مرتبط با ایشان خیلی ارزش دارد من اگر به جایی رسیده باشم به خاطر زیارت آن حضرت  و نیز انس با قرآن بوده است.

  • .

    ***.

    وقت نماز ظهر نزدیک است و آقا باید به حرم مطهر امام علی علیه السلام برود.شنیده ام او هر وقت مهمان دارد برای رفتن به نماز ابتدا از آنها اجازه می گیرد بعداً بیرون می زند.اگر کمی معطل کنم او از من هم که به قول معروف هنوز یک علف بچه هستم- باید اجازه بگیرد. 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها