به نام خداوند جان و خرد

 

گفت و گو با میرزا محمد تقی خان امیر کبیر(ره)

بیژن شهرامی

نرسیده به باغ فین[1] روی یکی از تخت های چوبی نشسته ایم تا برایمان غذای سنتی بیاورند از آبگوشت سنتی گرفته تا کشک و بادمجان.

کاسه بشقاب ها که می آورند یک دفعه چشمم به دیوار روبه رو و نقاشی زیبایی از جناب  امیرکبیر   می افتد.نگاهی به کاسه های آبگوشت جلوی دوستانم و بشقاب کشک و بادمجان جلوی خودم می کنم و قاه قاه می خندم.

همه توجهشان به من جلب می شود و همین فرصت خوبی است تا از امیرکبیر بگویم و این که روزی سفیر انگلستان نزدش می آید تا به کمک مترجم به او بفهماند فلان قسمت از خاک ایران باید به دولت لندن واگذار شود.

امیر ابتدا به روی خودش نمی آورد،بعد که اصرار سفیر را می بیند محض دست انداختنش هم که شده می گوید:ما در خانه فاطمه خانمی داریم که کشک بادمجانی می پزد معرکه و باب دندان جناب سفیر!» بعد هم می افزاید:آهای فاطمه خانم جون،آهای کشک بادمجون!»

همه می خندند حتی خود امیر کبیر که حالا از دل قاب عکس غبار گرفته بیرون آمده و کنار دستمان نشسته است:

  • بفرماییدجلو،فکر کنم شما هم مثل من کشک بادمجان دوست دارید!»

  • نوش جان،بله دوست دارم،اما این که.»

  • اما این که عطر و بویی ندارد؟»

  • بله،شغل پدرم آشپزی بود و من بارها می دیدم برای پختن غذا به ویژه کشک و بادمجان چه قدر هنر و دقت به خرج می داد.»

  • پدرتان کربلایی قربان است؟»

  • آری،خدابیامرز آشپز جناب قائم مقام فراهانی بود.»

  • شنیده ام شما در بردن و آوردن ظروف غذا به او کمک می کردید؟»

  • بله و همین کمک به پدر سبب گشایش در زندگیم شد.»

  • به ماجرای پذیرفته شدنتان به سمت دانش آموزی اشاره دارید؟»

  • آری،در آن زمان درس خواندن تنها در انحصار شاهزادگان بود اما یک روز که پشت در چوبی کلاس به تدریس استاد گوش سپرده بودم حاضران را از پاسخگویی به سؤالش عاجز یافتم.به همین دلیل اجازه گرفتم،وارد کلاس شدم و جواب سؤال را دادم!»

  • بعد هم شما را لایق درس خواندن یافتند و اجازه دادند کنار دست بقیه محصلان  درس بخوانید.»

  • بله،اما حس خوبی نداشتم.»

  • به علت از تحصیل بازماندن برادرتان محمدحسن؟»

  • هم او هم دیگر کودکان این سرزمین.»

  • به قول سعدی:تو کز محنت دیگران بی غمی،نشاید که نامت نهند آدمی.»

  • احسنت.»

  • راستی شما قائم مقام را هم دیده اید؟شنیده ام که او شاعر و نویسنده بزرگی بوده است.»

  • بله،من مدتی هم منشی ایشان بوده ام.مرد شریفی بود و خدمات ارزنده ای به ایران کرد اما افسوس که بدخواهان نگذاشتند و موجبات شهادتش را فراهم آوردند.»

  • اولین مسئولیت شما در دربار شاهان قاجار چه بود؟»

  • در بیست و دو سالگی به دیدن تزار روسیه رفتم تا از هیجانش بکاهم.»

  • چه هیجانی؟»

  • هیجان ناشی از کشته شدن نماینده خطاکارش در تهران به دست مردم.»

  • گریبایدوف را می فرمایید؟»

  • بله،او را می شناسی؟»

  • آری،ظاهراً به بانوان مسلمان بی احترامی کرده بود و مردم به رهبری آیت الله میرزا مسیح مجتهد(ره) حقش را کف دستش گذاشتند.»

  • چه خوب است این ها را بلدی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به امام مجتبی علیه السلام می فرماید:فرزندم من اگر چه با پیشینیان زندگی نکرده ام اما سرگذشت و تاریخ زندگیشان را خوانده ام و گویی با آنها زندگی کرده ام.»[2]

  • مسئولیت بعدیتان؟»

  • رئیس هیئت ایران در کنفرانس حل اختلافات ایران و دولت عثمانی در تعیین خطوط مرزی مابین دو کشور.»

  • آن موقع چند ساله بودید؟»

  • اگر اشتباه نکنم سی و هفت ساله.»

  • وقتی محمدشاه درگذشت در تبریز بودید؟»

  • بله.»

  • آنجا چه می کردید؟»

  • آن زمان تبریز دومین شهر بزرگ ایران و ولیعهد نشین بود و بنا به رسمی دیرینه جانشین پادشاه می بایست در آنجا ساکن باشد و من هم مأموریت داشتم در کنار او باشم.»

  • ناصرالدین شاه را می گویید؟»

  • آن زمان هنوز شاه نشده بود و به او "ناصرالدین میرزا" می گفتند.»

  • چه طور به تهران بازگشتید؟»

  • با درگذشت محمد شاه، ناصرالدین میرزا راهی تهران شد تا تاج گذاری کند و من هم با او به پایتخت برگشتم.»

  • چه طور شد که شما را صدراعظم ایران کرد.راستی صدراعظمی یعنی چه؟»

  • صدراعظم مقام دوم کشور بود و پادشاه جوان به دلیل اعتمادی که به من پیدا کرده بود این مسئولیت را به من سپرد.»

  • چه مدت در این مقام بودید؟»

  •  سه سال و سه ماه.»

  • در کتاب درسی مان با بعضی از کارهایتان آشنا شده ام:تأسیس مدرسه ،انتشار رومه،حذف حقوق شاهزادگان،قطع دخالت بیگانگان،بها دادن به تولید داخلی و.»

  • همه اینها در کتاب تان آمده است!؟»

  • بعضی از آنها را در کتاب های دیگر خوانده ام.»

  • پس تو حالا مرا خوب می شناسی؟»

  • بله،تازه برایتان سریال همه ساخته اند،اسمتان روی یکی از معتبرترین دانشگاههای کشور است،تمبر یادبود دارید و تندیستان را هم در اراک نصب کرده اند.راستی شما اراکی هستید؟»

  • شهر اراک سال ها بعد از من تأسیس شده است من اهل فراهان و روستای هزاوه بوده ام.مزار مادرم فاطمه خانم در آنجاست.»

  • اراک نبوده!؟»

  • اراک اول اسم یک ایستگاه قطار بود و به تدریج در اطرافش شهر درست شد.پیش از آن به این منطقه "عراق" یا "سلطان آباد" گفته می شد که مشتمل بر دهها روستا بود.»

  • عراق!؟»

  • بله عراق،عراق عجم.»

  • پس بگو چرا شهرت دوستم عراقی است.من فکر می کردم اجدادش اهل عراق بوده اند.»

  • عراق عجم در ایران بود و عراق عرب هم سر جایش.»

  • در سریالی[3] که از شما ساخته اند مخالفانتان بیشتر شاهزادگانی هستند که حقوقشان قطع شده و نیز مادر شاه و بیگانگان.»

  • صدها شاهزاده به مفت خوری عادت کرده بودند و راهی نبود جز کاهش یا قطع حقوقی که بی دلیل از خزانه کشور می گرفتند.مهد علیا مادر شاه هم آب به آسیاب دشمن می ریخت.»

  • اما او مادرخانمتان بود.»

  • او دوست داشت فرد دیگری صدراعظم ایران شود[4] به همین خاطر از روز اول با من سرناسازگاری داشت.»

  • پدرم می گوید اگر اجازه می دادند کارهایتان را انجام دهید حالا ایران از نظر علمی سرآمد جهان بود.»

  • بله ما سال ها قبل از ژاپن کارهایمان را شروع کردیم اما نگذاشتند.»[5]

  • در سریال همسرتان خیلی مهربان است.»

  • ملک زاده[6] خانم را می گویید؟»

  • مگر به جز او همسر دیگری هم داشته اید؟»

  • بله،من پیش از او با دخترعمویم جان جان خانم ازدواج کرده بودم اما به دلایلی این وصلت ادامه نیافت و من به اصرار شاه داماد خانواده سلطنتی شدم.»

  • از ملک زاده خانم می گفتید.»

  • بله او بانویی مهربان و با وفا بود و تا جایی که از دستش برمی آمد از من حمایت کرد حتی بعد از شهادتم.»

  • حتی بعد از شهادتتان؟چگونه؟»

  • از کیفیت جان دادنم در حمام فین که باخبر هستی؟»

  • بله،ساعتی قبل ،از حمام که حالا موزه شده دیدن  کردم.»

  • پیکرم مدتی در همین باغ بود و سپس به همت همسرم روانه کربلا شد.»

  • عجب،من فکر می کردم در همین جا هستید.»

  • نه،سه ماه بیشتر اینجا نبودم،حالا آرامگاهم در رواق پادشاهان حرم مطهر حسینی علیه السلام است.»

  • راستی شنیده ام که آیت الله اراکی(ره) حکایت جالبی از شما دارد.»

  • بله در عالم رؤیا پرسشی از من کرد و من هم پاسخ دادم.»

  • چه پرسشی؟»

  • فرمودند شما کارهای خوب فراوانی دارید این مقام و مرتبه را به خاطر کدام یک از آنها دریافت داشته اید؟»

  • شما چه جواب دادید؟»

  • گفتم موقع شهادت احساس تشنگی کردم،خواستم کمی آب بنوشم اما به یاد تشنگی امام حسین علیه السلام افتادم و به آب لب نزدم،همین عرض ادب باعث شد حضرت را ببینم و دلشاد شوم.

    بهشت ارزانی خوبان عالم    بهشت من تماشای حسین است

    به خودم که می آیم امیر را می بینم که دارد از ما دور می شود،دلم می خواهد دنبالش بروم اما احساس می کنم چند دقیقه ای به تنهایی نیاز دارد.دوست دارم اگر او را دوباره ببینم به او بگویم که رهبر عزیزمان هم از او به نیکی یاد فرموده اند:امیر کبیر در کشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم می شود، سه سال وقت زیادی است، همه کارهایی که امیرکبیر انجام داده و همه خاطرات خوبی که تاریخ و مردم ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است.»

    منابع:

  • امیر کبیر و ایران،فریدون آدمیت

  • تاریخ قاجاریه ،میرزا احمد شریف شیرازی دیوان بیگی

  • قبله عالم،عباس امانت ترجمه حسن کامشاد

  • وقایع اتفاقیه. ۵ و ۷ ربیع‌الاول ۱۲۶۸.

  • سفرنامه ناصرالدین شاه به عراق عجم

  • از شاگردی آشپزخانه تا صدرات

    درج شده در کیهان بچه ها



[1]